از آخرین بار که نون رو دیدم مدتها میگذره، و همچین از آخرین باری که صحبتی کرده باشیم که ارزش فکر کردن بیشتر داشته باشه. من به شخصه گند psychology today رو درآوردم و وقتی رفتارها و افکار خودم رو بررسی میکنم و علتش رو میفهمم، احساس لذت عمیقی بهم دست میده.
درهمین بین به یه سوال از خودم رسیدم: what is your values?
و باعث شد دوباره یه نگاه کلی به چیزایی که برام ارزشمند تلقی میشه بندازم. تابستون که با نون تایمهای آزادمون رو پیادهروی میکردیم، بارها چیزهایی که من اونهارو 'ارزش' میدونستم به چالش کشیده میشد. چیزهایی مثل صداقت و روراست بودن، از خود گذشتن، آسیب نرسوندن به خود، دوستی و چیزهایی از این دست. اینکه چه کسی معیار تعیین میکنه که چه چیزی خوب و چه چیزی بده. و یا اصلا چه چیز واقعا خوبه و چه چیزی بده. همه اینها یکهاله از پرسشهای بی پاسخ در ذهن من بود(و همچنان حدودا ۳۰درصد بی پاسخه). بحث با نون هم نتیجهای نداشت، چون به گارد گرفتن ختم میشد و خب اینطور بحث کردن بهدرد نمیخوره، اما مهم تر از اون خود سوال ایجاد شدنهست.
ما بحث میکردیم که چرا نباید شراب نوشید؟ یا سیگار کشید؟ یا روابط کنترل نشدهی بدون هیچ تعهدی داشت؟ جامعه میگه نباید اینجور بود، اما واقعا چرا؟ وفادار بودن ارزشه، اما کی تعیین میکنه؟ ادیکشن که به کسی جز خودت آسیب نمیزنه، پس چرا بده؟ دونستن موضع من و نون اهمیتی نداره و خب من جز آدمهای نسبتا محتاط دستهبندی میشم.
مذهب و چیزهایی که درجامعه هنجار هستن، دقیقا آدم رو قانع نمیکنن و یا لااقل من رو قانع نمیکردن. انگار باید خودت قطعات پازل رو کنارهم بچینی و به یک نتیجهگیری نسبتا کلی برسی. چیزی که عمیقا فکرکنی درسته. و خب زندگی اونقدر به آدم فرصت نمیده که بخواد راههای مختلف زیستن رو امتحان کنه. درنهایت باید یک راه رو انتخاب کرد و این کمیغمانگیزه ولی خب واقعیته.
درواقع فکر میکنم اون به چالش کشیدنه و معلق بودنه و ندونستن تکلیف خودت با خودت، به ایجاد یک دایرهی امن از چیزهایی که واقعا فکر میکنی درسته و خودت به این نتیجه رسیدی که درسته، میارزه.
هرچند فکرنمیکنم بشه با قطعیت گفت این دایره تاابد امن میمونه ولی وجودش لازمهی این برهه جوونی تا بزرگسالیه. مخصوصا وقتی نه به مذهب خاصی پایبند باشی و نه هنجارهای جامعه رو دارای صلاحیت بدونی. پس باید خودت دست به کار بشی.
الان سوالی که پیش میاد اینه که اصلا چرا باید چارچوب تعیین کرد و دایرهی امن ساخت؟
جوابش رو میدونم ولی افکارم اونقدری مرتب نیست که بتونم توضیحش بدم. اگه به جمعبندی چفت و بستدار بهتری رسیدم، مینویسم.
پ.ن: چیزی که برای خودم جالبه، احساس نیازیه که این روزا نسبت به اعتقاد عمیق داشتن به چیزی دارم! باور عمیق قلبی به یک دین و یا یک موجودی که قدرتی فراتر داره. بدون نیاز به دلیل و برهان عقلانی و علمی.
اگر دیدید به بودا گروییدم تعجب نکنید. :دی
صرفا میتونی شونه بالا بندازی و نوشیدنی نان-الکلیکت رو بخوری.